شکلات وانیلی:>

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1401/01/05 01:29 · خواندن 8 دقیقه

P2

بفرمایید♡

امیدوارم درک کنید که چقدر به کامنت هاتون محتاجم...

***

باصدای زنگ‌مدرسه مدادش رو توی جامدادی گذشات و دفترش رو بست

نگاهش رو به فلورا داد که با ذوق به کلاس نگاه میکنه

کلاس خالی شده بود و تمامی بچه ها به حیاط رفته بودن

و حالا صدای فلورا سکوت کلاس رو شکوند

فلورا روی سکو پرید"نمیخوام خیلی واکنش نشون بدم؛ولی دختر همکلاسی شدیم"باذوق گفت و دستاش رو از هیجان مشت کرد"میدونی امشب قراره بریم خونه ی دوست مادرم تاحالا اونو ندیدم ولی مادرم میگه یه دختر داره البته مامانم یادش نیست که دخترش چندسالشه ولی مادرم و اون زن طبق گفته های مامانم خیلی صمیمی هستن!"

ویولت تمام این مدت با سکوت به فلورا نگاه میکرد و فلورا با صدای دلنشینش و ذوق بی‌پایانش این ور و اون ور می‌پرید"میدونی الان چی میخوام؟"گفت و به سمت ویولت اومد"که توهم از خودت بگی"باهمین یک جمله‌ایی که فلوار گفت لحظه ایی حس کرد که به اون توهین کرده باشن یا یک حرف بد و غیرمنتظره زده باشن ویولت هرگز از آشمایی با فلورا پشیمون نبود ولی باز کردن بحث...

نمیدونست چی بگه پس از اولین جمله ایی که به ذهنش خطور کرد رو به زبون اوورد"آخرین بار کی از ته دل خندیدی"فلورا انتظار این سوال رو نداشت

اره اون خوشحال به‌نظر میرسید ولی همه‌ی آدم یک مشکلی دارن و هرمشکلی یک راه حل.

"آخرین بار؛هفته ی پیش،بارون اوند و من رفتم زیر بارون قدم زدم و با صدای بلند موزیک مورد علاقه‌ام رو خوندم،اوه دختر نمیدونی چقدر اینکار لذت بخشه"

ویولت از صدای پرانرژی و نگاه پرذوق فلورا یک‌حالت شیرین که همش زمزمه میکرد"بازم باهاش صحبت کن"ویولت نگاهش رو از فلوار گرفت و از جاش بلند شد الان دقیقا وقتش بود

وقتِ شادیی و خوشحال کردن ادمای اطرافش

روی سکو ایستاد و ماژیک رو برداشت و توی دستش گرفت

گلوش رو صاف کرد"من خفن ترین آدم روی زمینم،و تو دوست خفن ترین آدم روی زمینی و ما خفن ترین فرندشیپ دنیارو داریم"

فلورا انتظار این حرف هارو از هرکسی داشت بجز ویولت 

بهش لبخندی زد و کنارش ایستاد انگشت کوچیکش رو تو انگشت کوچیک ویولت قفل کرد"بامن بخون،دوستان همیشگی،سال به سال،قسم میخوریم به این زمان"فلورا خودش از این کارش تعجب کرده بود ولی به روز خودش نمی آوورد چون مسخوایت به ویولت حس امنیت و راحتی بده

"بریم یکم خوراکی بخوریم؟سه دقیقه مونده به زنگ"

و با گرفتن جواب مثبت خوراکیش رو از کیفش دراوورد و با فلورا خورد 

 

****

لباس هاشو درآوورد و خودش رو روی تخت باز کرد

خوب بود؟احساس خوبی داشت ولی هنوز کمی استرس داشت میدونست اگر به اون استرس توحه کنه استرسش بالاتر از احساس خوبش میشه چشماش رو بست و سعی کرد به چیزی فکر نکنه.

 

**** 

 

"دخترم؟بلند شو دیگه ساعت 6عصره دوساعت کافیت نیست؟بلندشو"

ویولتی که میدونست اگر ازش درخواست فقط ده دقیقه بکنه با داد مادرش مواجه میشه بدون توجه به مادرش به سمت حمام رفت صورتش رو شست آب سردِ سرد بود تا حدی که حس میکرد داره یخ رو روی صورتش مالش میده از حمام درومد و پشت میزتحریرش نشست"فکر نکن متوجه نشدم دو روزه درس نمی‌خونی کاملا نگاهم روته ویولت امروز نمیری کلاس"رو مادرش گفت و ویولت...

ویولت روی بردن اسمش توی مکالمه بدش میومد جون بهش اظطراب میداد

ویولت در همون حالت حالش خوب نبود حالا فشار های خانواده ویولت فقط میخواست نباشه حس میکرد قلبش مچاله شده و میخواست گریه کنه و تمام اشکاش رو در گذشته تلخش  ریخته بود اون حتی اجازه دنبال کردن علایقش رو نداشت 

آیدل شدن؟جک بامزه ایی بود

اون دوباره از طرف مادرش خورد شده بود؟...

باشه اشکالی نداره که من هنوز نفس میکشم خیلی ها این رو ندارن نگاهی به ساعت کرد6:35عصر باشه تا 12شب تمام میشه... 

 

***

دیگه چشماش و دستاش نایی براشون نمونده بود خانواده اش رفته بودن پیش دوست مادرش...

و تنها تو خونه مونده بود نگاهی به ساعت گرد 10:23خوبه...

تمام شد:)

میزشو مرتب کرد و روی صندلی پیانو نشست انگشت های ورزیده اش رو به حرکت می آوورد و بدون توجه به دفتر نوت جلوش ادامه میداد اون گفت که اهمیت میده و اگر دقیقه ایی پیشش نباشم دلش برام تنگ میشه...

نمیخواست حالا در این زمان گریه کنه و لی انرژی نگه داشتن بغضش رو نداشت حس میکرد قلبش هم این درد و حس میکنه حس میکرد تمام این اتفاقات بخاطر اونه اون نیاز به کمی استراحت داشت 

ویولت نیاز به~درک~داشت

هیچ وقت ازش پرسیده نشده بود ایا میخوای همچین چیزی رو؟....

نفسش رو بیرون داد و چراغو خاموش کرد مادر پدرش که حالا حالاها قصد برگشت به این خونه‌ی جهنمی رو نداشتن

"کاش آدم‌ها کمی قبل حرف زدن فکر میکردن چون حرفاشون تا هفتادو دو ساعت بعد با همون لحت تو ذهن اون شخص تکرار میشه؛و گاهی حک میشه..."

-ویولت

پتو رو روی خودش کشید و با هرزحمتی هم که شده خوابید 

 

***

با صدای زنگ ساعت بیدار شد آماده شد و به مدرسه رفت سخت نبود براش لبخندِ صبح بعد از گریه ی شب...

عادی بود براش

ویولت تنها آرزویی که در اون لحظه به بر آوورده شدنش محتاج بود این بود که فلورا مدرسه نباشه

کل امروز رو تنها بگذرونه

گریه کنه،بخنده،قهقه بزنه،هق هق کنه...

برای کی اهمیت داشت؟کی بهش ارزش میداد؟کی به زندگیش رنگ‌میداد؟بازهم اون سوالای لعنتی....

لبخندی زد و وارد کلاس شد

نگاهی کرد نبودش..

فلورا نبودش

این اولین بار نبود که از نبود کسی خوشحاله

ولی برای این خوشحالی نگرانی زیادی داشت

ممکن بود مریض باشه؟حالش بد بوده باشه؟به هرحال

موردی نیست

روی صندلی نشست و نگاهش رو به تخته داد

دیگه حوصله ی زندگی نداشت

خب اخرش؟

اونکه قرار نبود به ارزوش برسه

بی خیال افکارش شد

ولی راهی نبود برای فرار ازشون....

پس نگاه تخته کرد از بیرون نگاهش به درس بود

ولی از درون... از درون داشت های،های گریه میکرد 

 

***

وارد اتاقش شد بی حوصلگی بهش امان زندگی کردن نمیداد

درو قفل کرد و قفلش رو بالای کمدش گذاشت

لباساشو عوض کرد و پشت صندلی پیانوش نشیت

چشماشو بست نفس عمیقی کشید و سعی کرد اروم باشه

شروع کرد و اروم‌اروم و شمرده خوند 

انگشتاش رو روی کلاویه های پیانو به رقص می آوورد

I wanna take you somewhere so you know I care

But it's so cold and I don't know where

I brought you daffodils in a pretty string

But they won't flower like they did last spring 

 

And I wanna kiss you, make you feel alright

I'm just so tired to share my nights

I wanna cry and I wanna love

But all my tears have been used up 

 

On another love, another love

All my tears have been used up

On another love, another love

All my tears have been used up

On another love, another love

All my tears have been used up 

 

Oh oh

Oh oh oh oh oh oh

Oh oh oh oh oh oh 

 

And if somebody hurts you, I wanna fight

But my hand's been broken, one too many times

So I'll use my voice, I'll be so fucking rude

Words they always win, but I know I'll lose 

 

And I'd sing a song, that'd be just ours

But I sang 'em all to another heart

And I wanna cry, I wanna learn to love

But all my tears have been used up 

 

On another love, another love

All my tears have been used up

On another love, another love

All my tears have been used up

On another love, another love

All my tears have been used up 

 

Oh oh 

 

I wanna sing a song, that'd be just ours

But I sang 'em all to another heart

And I wanna cry, I wanna fall in love

But all my tears have been used up 

 

On another love, another love

All my tears have been used up

On another love, another love

All my tears have been used up

On another love, another love

All my tears have been used up oh oh, oh

چشماشو باز کرد 

اون حتی متوجه اش گریه اش نشده بود

حس خنثی داشت به هرچیز اطرافش 

اروم بود بی‌توجه به هر چیزی که باید توجه میکرد

خواب؟دقیقا  

اون یه آسمون آرزو داشت و دوبال بسته برای پرواز....

ساعت 3و نیم بود

تکالیفش رو نوشت اتاقش رو سریع مرتب کرد و درو باز کرد خودش رو روی تخت انداخت اون قرار بود تا شب بیدار نشه

اون میخواست نباشه

چشماشو بست و خوابید...

اگر یک آرزو رو میتونست برآوورده کنه این بود که بیدار نشه

شایدم بیدار بشه ولی جایی که بتونه خوشحال باشه

اونکه میدونست آرزوهاش به حقیقت نمی‌پیوندن مس چرا بازهم ادامه میداد؟

"من دلم میخواد با یکی حرف بزنم و اون هم به تمامی حرفام گوش کنه "

-ویولت