<:moon vkook

Vkook

Del yar

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1400/12/06 14:56 ·

نور ارام به درخت‌بارید 

برگ رقصان به سقوطش خندید

باز پاییز شد و هوس چو گیاهی مرموز رویید

او رویید و درخت ازین‌همه در چو نگاهم خشکید

ماه پنهانه و راه دشوار

من درحال غروبم اینبار

باش درخوابم‌و در بیدارم‌و من‌را در این تنهایی نگذار 

با من حوصله کن

در این شب کور

توهمیشه دلیار...

تو شب بیدار منی؛)

همجا تکرار منی

گرچه بی من گرچه که دور

تو بگو درمان تو چیست؟

تو بگو دلیار تو کیست؟

تو بگو اینهه همه را..

سببی جز فاصله نیست

تو شب بیدار منی

همجا‌‌تکرار‌منی

گرچه‌بی من

گرچه گه دور

دل من 

دلیار منی

.......

15:23

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1400/12/06 14:23 ·

صدای موزیکو تا آخر زیاد میکنم

سعی میکنم بهش فکر نکنم

سعی میکنم به یاد نیارم حرفاشو،کاراشو،نگاهشو

ولی باز یادم میاد باز هق هقم بلند تر میشه

همین‌الان که اینارو میگم‌چشام از اشک صفحه کیبورد رو تار میبینه!

از گریه نفسمم بالا نمیاد

فاک به همشون

کل بدنم رو ویبره اس

...I`m faling agin

الان یه چهل دقیقه ایی میشه که دارم گریه میکنم و گریه ام تمومی نداره...

همین الان اوا گفت"نرگس خوبی عزیزم؟"این کافی بود تا گریه ام دوبرابر بشه

الانم خیلی سگی سردرد دارم‌و باید برم‌ازمون هوش بدم

00:50

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1400/12/05 23:51 ·

«می‌خواهم اقلاً یک نفر باشد، که من با او از همه چیز همان‌طور حرف بزنم که با خودم حرف می‌زنم.»

بچه ها

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1400/12/05 23:33 ·

بچه ها جون

من الان‌چک کردم هر بار تقریبا 10الا20نفر سین میزنن  بچه ها جون حتی یه کامنت/لایک نیست🦥

نمیگید مارتا اعصابش خورد میشه دیگه نمینویسه؟

هیچی دیگه چصناله هم نیست🦥

شب خوش:>

 

00:11

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1400/12/05 23:11 ·

من فقط به جنبه های خوبِ آدم ها توجه میکنم...

از آن جایی که خودم بی عیب و نقصی نیستم؛

علاقه ای به کشفِ خطاهای دیگران ندارم

-گاندی

20:20

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1400/12/05 19:20 ·

دلم میخواد بخندم‌و اسوده باشم

همش موزیکای پرسروصدا گوش بدم

هر روز با‌مادرم حرف بزنم

کلی دوست داشته باشم

کلی بتونم‌غذا بخورم

کمتر بخوابم

نرگس قبلی....

17:20

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1400/12/04 16:20 ·

هر شخصی که وارد زندگیم میشه به این فکر میکنم این یکی چجور عذابم میده؟

چندروز برای این یکی گریه میکنم؟

چند روز دوسم داره؟

نمیدونم.‌..

 یه مشکلی هست....

یجوریه

تاحالا باهاش زندگی کردم ولی الان شدید حسش میکنم

انگار که یک دختر کوچیک با موهای باز و بلند توی خیابون زیر بارون به اطرافش با تعجب نگاه میکنه..

دنبال مامانش میگرده

که ارامش بگیره

حالا من دنبال ارامشم

ولی نیست.....یچیزیم بگم

من هیچوقت قرار نیست برای حرف اون هرزه ها تغیر کنم....

حس میکنم امروز زیادی دارم فوش میدم

سوری بات دونت کِر

برامم مهم نیست اگر مسخره ام کنن

اگر من رو تحقیر کنن

من اینجوریم که اگر ازکسی ناراحت بشم بجای دادو بیداد کلاباهاش حرف نمیزنم....

17:14

marta🎻 marta🎻 marta🎻 · 1400/12/04 16:14 ·

من واقعا ازینکه به همه عشق بورزم و عشقی دریافت نکنم خسته ام

این چند روز عجیب میگذرن

هر روز و هرشب بهت پناه میبرم

هق هق ام رو با موزیک بیکلام ترکیب میکنم

ترکیبیه که بهش عادت دارم

نمیدونم چرا همیشه اینجوری میشه

من اون رو بغل میکنم اون من رو پس میزنه

من بوسه ایی روی گونه اش میذارم و اون من رو به عقب هل میده

من به اون عشق میدم

اون به من نفرت تقدیم میکنه

میتونم با حرفایی که تو ذهنمه کتاب بنویسم

اونقدر افکارم بهم ریخته

میخوام عکس مغز رو چاپ کنم بگم این سمتش برای این این سمتش برای اون

جمع بندیش کنم جمعش کنم این افکار بهم ریخته رو

تاکی باید همش مهربون باشم و بدی ببینم؟نمیخوام عوض شم

من نمیخوام عوض شم

چرا مردم جوری باهام رفتار میکنن که توباید عوض شی؟من هنوز سردرگمم بزار همینی باشم که هستم بزار همونی باشم که محدود افراد زندگیم دوسش دارن

بزار اونی که باشم که کاراشو انجام میده وشبا گریه میکنه

این بهتره

تا اونی که کاریی رو انجام نده و از ناراحتی قهقه بزنه

من اون رو حس کردم

دوسال توش موندم

توی باتلاقش موندم

الان از باتلاق اومدم بیرون و توی یکچیزی که نام و نشان نداره

شبیه باتلاقه

یگ دریا

یک چیز پرعمق

کسی چه میدونه؟

این چیزی که من دارم حسش میکنم درده

دردی که سالیان سال درون من جمع شده

حرفام رو به خودم گفتم

الان دارم به تو میگم

میخوام این حرفا این بار سنگین از دوشم برداشته بشه

میخوام اروم بشم

میخوام اسوده باشم

راحت باشم

نفس بکشم 

میخوام کارام رو با عشق انجام بدم

این زندگی بدتر از اونیه که برام تعریف میکرد

فلور همیشه به من میگفت زندگی خوب میشه

صبرمیشه کن

تو کوچه ی ماهم عروسی میشه

الان همش داره توگوشم و مغزم نجوا میکنه که همه چیز داره بد میشه

روز به روز همچی سخت میشه

فلور خیلی دوسم داره

دوس داره اروم باشم

ولی اون داره توگوشم بدی هارو نجوا میکنه

ارشه رو روی سیم های غم تکون میده

اروم اروم من رو بغل میکنه

بوس های ارومی روی موهام میزاره

و بهم میگه بدی ها کنارتن درستشون کن

زندگی تو زندگی منه

اون از من درخواست میکنه

ولی اینی که میخواد سخته

دارم این درخواستش رو عملی میکنم

ولی همچی روز به روز بدتر میشه

روز به روز سیاه تر

زندگیم سیاه میشه

خودم سفید

نمیدونم چرا سفید

نمیدونم‌چرا سیاه

نمیدونم چرا من

نمیدونم چرا فلور

نمیدونم‌چرا این اتفاقات

چرا سردرگمی هام تمومی نداره