من واقعا ازینکه به همه عشق بورزم و عشقی دریافت نکنم خسته ام
این چند روز عجیب میگذرن
هر روز و هرشب بهت پناه میبرم
هق هق ام رو با موزیک بیکلام ترکیب میکنم
ترکیبیه که بهش عادت دارم
نمیدونم چرا همیشه اینجوری میشه
من اون رو بغل میکنم اون من رو پس میزنه
من بوسه ایی روی گونه اش میذارم و اون من رو به عقب هل میده
من به اون عشق میدم
اون به من نفرت تقدیم میکنه
میتونم با حرفایی که تو ذهنمه کتاب بنویسم
اونقدر افکارم بهم ریخته
میخوام عکس مغز رو چاپ کنم بگم این سمتش برای این این سمتش برای اون
جمع بندیش کنم جمعش کنم این افکار بهم ریخته رو
تاکی باید همش مهربون باشم و بدی ببینم؟نمیخوام عوض شم
من نمیخوام عوض شم
چرا مردم جوری باهام رفتار میکنن که توباید عوض شی؟من هنوز سردرگمم بزار همینی باشم که هستم بزار همونی باشم که محدود افراد زندگیم دوسش دارن
بزار اونی که باشم که کاراشو انجام میده وشبا گریه میکنه
این بهتره
تا اونی که کاریی رو انجام نده و از ناراحتی قهقه بزنه
من اون رو حس کردم
دوسال توش موندم
توی باتلاقش موندم
الان از باتلاق اومدم بیرون و توی یکچیزی که نام و نشان نداره
شبیه باتلاقه
یگ دریا
یک چیز پرعمق
کسی چه میدونه؟
این چیزی که من دارم حسش میکنم درده
دردی که سالیان سال درون من جمع شده
حرفام رو به خودم گفتم
الان دارم به تو میگم
میخوام این حرفا این بار سنگین از دوشم برداشته بشه
میخوام اروم بشم
میخوام اسوده باشم
راحت باشم
نفس بکشم
میخوام کارام رو با عشق انجام بدم
این زندگی بدتر از اونیه که برام تعریف میکرد
فلور همیشه به من میگفت زندگی خوب میشه
صبرمیشه کن
تو کوچه ی ماهم عروسی میشه
الان همش داره توگوشم و مغزم نجوا میکنه که همه چیز داره بد میشه
روز به روز همچی سخت میشه
فلور خیلی دوسم داره
دوس داره اروم باشم
ولی اون داره توگوشم بدی هارو نجوا میکنه
ارشه رو روی سیم های غم تکون میده
اروم اروم من رو بغل میکنه
بوس های ارومی روی موهام میزاره
و بهم میگه بدی ها کنارتن درستشون کن
زندگی تو زندگی منه
اون از من درخواست میکنه
ولی اینی که میخواد سخته
دارم این درخواستش رو عملی میکنم
ولی همچی روز به روز بدتر میشه
روز به روز سیاه تر
زندگیم سیاه میشه
خودم سفید
نمیدونم چرا سفید
نمیدونمچرا سیاه
نمیدونم چرا من
نمیدونم چرا فلور
نمیدونمچرا این اتفاقات
چرا سردرگمی هام تمومی نداره